عسلچه

جلسه قرآن نونهالان

شبها آجر ببند شکمت

در محضر آیت الله مجتهدی تهرانی

🔸استاد ما حاج شیخ علی اکبر برهان (ره) می فرمودند: اگر می خواهی قدر مادرت را بفهمی یک شب، دو تا آجر به شکمت ببند و بخواب در همان شب،متوجه سختی ولادت و بارداری خواهی شد خلاصه اگر پدر و مادر از شما ناراضی باشند، کارت گیر می کند و سلب توفیق می شوی.کاری کن پدر و مادر برای تو دعا کنند که دعای آن ها مستجاب است.

۰۲ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۲ ۰ نظر

خاطره‌ای از شهید برونسی

"زندگی به سبک شهید برونسی"

.

او جبهه ماند و من آمدم مشهد، مرخصی. صبح روز بعد رفتم ملک آباد، مقر سپاه. یکی از مسئولین رده بالا گفت: "به هرکدوم از فرماندهان وسیله ای دادیم، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقای برونسی شده."

مکث کرد و ادامه داد: "حالا که ایشون نیست، شما زحمتش رو میکشین که ببرین خونه شون؟"

می‌دانستم حاجی اگر بود، به هیچ عنوان قبول نمی کرد. پیش خودم گفتم: "چی از این بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم."

.


اجر معنوی یا ماشین لباسشویی؟

اینطوری وقتی خبردار میشد، در مقابل عمل انجام شده قرار می‌گرفت و دیگر کآری نمیتوانست بکند.  برای همین هم گفتم: "با کمال میل قبول می‌کنم."

ماشین لباسشویی را گذاشتم عقب یک وانت و سریع بردم خانه شان.

هرگز آن عصبانیتش از یادم نمیره. همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبردار شده بود و فهمیده بود از کجا آب میخورد، یک راست آمده بود سروقت من. 

هیچوقت آنطور ناراحت و عصبانی ندیده بودمش. با صدای لرزان گفت: "شما به چه اجازه به خونه من ماشین لباسشویی آوردی؟" چون عنتظار چنین برخوردی را نداشتم، هول کرده بودم. گفتم: "از بالا به من دستور دادن."

ناراحت تر از قبل گفت: "عذر بدتر از گناه! همین الان می آیی اون تحفه رو برش می‌داری و میبریش همونجایی که آوردی."

گفتم: "حالا مگه چی شده که اینجوری زمین و آسمون رو به هم میدوزی، حاج آقا؟!"

با پرخاش گفت: "مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی زیاد توی خونه ام؟!" گفتم: "بابا یک تیکه کوچیک حقت بود بهت دادن."

گفت: "شما میخواین اجر منو از بین ببرین؛ ما برای چیز دیگه ای میریم جنگ، داریم به وظیفه شرعی و دینی مون عمل میکنیم، همین چیزهاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه."

آی از ته دل کشید. نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره طرف دیگری شد. گفت: "تازه همین حقوقی رو هم که میگیرم، نمیدونم حقم باشه یانه؛ اصلاً وقتی که می آیم مرخصی، باید برم کار کنم خرج زن و بچه رو دربیاورم و باز برم جبهه، اون وقت شما به خودتون اجازه این کارهارو میدین؟! این کار از تو بعید بود آقا سید!"

.

آخرش هم زیر بار نرفت. محکم و جدی گفت: "خودت اونو آوردی، خودت هم می آیی میبریش."

من هم زدم به در لجبازی و گفتم: "اون ماشین حق زن و بچه شماست و باید توی خونه بمونه". خداحافظی کرد و در حال رفتن گفت: "ما به اون دست نمی‌زنیم، تا بیایی ببریش."

.

خدا رحمتش کند، به خانمش گفته بود: "ماشین رو از توی کارتنش. در نیاری". تا زمان شهادتش، همانطور توی کارتن ماند و اصلاً دست نخورد.

.

برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک

.

#شادت

#شهید_برونسی

#زندگی_به_سبک_شهدا

۰۲ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۸ ۰ نظر

ارزش انسان

علامه محمد تقی جعفری (رحمه­ الله ­علیه) می­ گفتند:


عده ­ای از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست». برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه­ ی آن است. اما معیار ارزش انسان­ها در چیست؟


هر کدام از جامعه شناسان صحبت­هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند.


بعد وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر می­خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می­ورزد.


کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است.


اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه­ ی خداست.


علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبت­های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.


وقتی تشویق آن­ها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه­ السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه می­فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه­ ی چیزی است که دوست می­دارد». وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه­ ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه­ السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند . . .


حضرت علامه در ادامه می­ گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!» . چقدر بدش می­آید؟ در واقع می­فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی­ ارزش است! 

اینجاست که ارزش و مفهوم «ثار الله» معلوم میشود. ثار الله اضافه­ ی تشریفی است . 

خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه­ ی خدای متعال است. . .


سلامتى و تعجیل در ظهور بقیة اللّه فى الارضین حضرت اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)  روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء صلوعلامه محمد تقی جعفری (رحمه­ الله ­علیه) می­ گفتند:


عده ­ای از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست». برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه­ ی آن است. اما معیار ارزش انسان­ها در چیست؟


هر کدام از جامعه شناسان صحبت­هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند.


بعد وقتی نوبت به بنده رسید گفتم : اگر می­خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می­ورزد.


کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان میزان است.


اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه­ ی خداست.


علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان صحبت­های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.


وقتی تشویق آن­ها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی (علیه­ السلام) است. آن حضرت در نهج البلاغه می­فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه­ ی چیزی است که دوست می­دارد». وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانه­ ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (علیه­ السلام) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند . . .


حضرت علامه در ادامه می­ گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق 50 میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی!!! پنجاه میلیونی!!!» . چقدر بدش می­آید؟ در واقع می­فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد چقدر پست و بی­ ارزش است! 

اینجاست که ارزش و مفهوم «ثار الله» معلوم میشود. ثار الله اضافه­ ی تشریفی است . 

خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش گذاری است و ارزش آن به اندازه­ ی خدای متعال است. . .


سلامتى و تعجیل در ظهور بقیة اللّه فى الارضین حضرت اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)  روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء صلوات و دعاى فرج فراموش نشود .

.

 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ . .

.

.

 اللهُمَّ عَجل لـوَلیِکَ الفَرج .

.صلوات و دعاى فرج فراموش نشود .

.

 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ . .

.

.

 اللهُمَّ عَجل لـوَلیِکَ الفَرج .

.

۰۲ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۰۵ ۰ نظر

ســــــیّد اولاد آدم

ســــــیّد اولاد آدم، مصـــطفای برگـزیده
تاج گل بر سر نهاده، رنج تنهایی کشیده
 
نام پاک و پُر فروغش گوهر دریای سینه
اولین خورشـــید مکه، آخرین ماه مـــدینه
 
چون نگین سبز خاتم می‌درخشد آفتابش
بر لب باران و دریا آیـه‌هایی از کتابش
 
تا بهار از عطر نامش چتر گل بر سر کشیده
رود می‌جوشـــد تپنده، سرو می‌بالد رســـیده
 
می‌درخـــشد تا همیــشه در پناه علم وایمان
هر که از بوی محمد راه می‌جوید به قرآن



۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر

سرود رهبر آزادگان


دانلود متن شعر


دانلود شعر اصلی


دانلود آهنگ بی کلام

۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۱ ۴ نظر

مستربین های وطنی

*مستربین های وطنی!*

یادم هست مستربین در یکی از کمدی هایش، با استفاده از ماشین زمان بخش هایی از تاریخ انگلستان را دست کاری می کند. در یکی از ماجراها با رفتن به چند قرن قبل شکسپیر را ملاقات می کند و با دادن خودکارش به او از او میخواهد در قبالش نمایش نامه هملت و مجموعه ای از نوشته هایش را به او بدهد. شکسپیر ابله فیلم هم برای اینکه از شر دوات و قلم خلاص شود و با معجزه ای مثل خودکار مدرن راحت تر بنویسد تمام شاهکارهایش را به مستر بین می دهد. وقتی مستر بین به تاریخ حال برمی گردد می بیند در انگلستان هیچ کس انگلیسی حرف نمی زند!

فکر کنید سعدی به ازای یک خودکار، بوستان و گلستانش را می بخشید به یک مستربین!

یا فرض کنید ابن سینا وقتی خیلی گرسنه بود در ازای یک دست چلو کباب کتاب قانون اش را می بخشید تا چلوکبابی در آن نان و کباب بپیچد!

یا غیاث الدین جمشید رصد خانه اش را اجاره می داد در آن فوتبال بازی کنند و با اجاره ی آن می رفت "کیش" اوقات فراغتش را بگذراند!

یا حافظ وقتی میخواست برای یکی از "شاهدان بازاری" طلا بخرد، دیوانش را می داد بقالی سرکوچه تا در آن تخمه بپیچد!

یا باباطاهر چون عریان بود شعرهایش را می ریخت توی شومینه منزل تا گرم بشود!

یا ...

یا بعضی از ما ایرانی ها بخاطر قیمت نفت، بگن انرژی اتمی می خوایم چیکار! و اتفاقا نمی فهمند وقتی بگویند انرژی اتمی می خواهیم چیکار آنها می گویند نفت را پس می خواهید چیکار؟! یک ماده ی بد بوی بد رنگ... بیچاره آینده ی تاریخ از دست مستربین های وطنی!


۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۲۲ ۱ نظر

نماز جماعت در مسجد

می توان جهت تشویق پویندگان به نماز جماعت و اول وقت هدایایی تهیه کرد و آنها را از قبل به امام جماعت مسجد داد و ایشان بین دو نماز قدری راجع به اینکه خوب است فرزندانمان را از کودکی با قرآن و نماز آشنا کنیم صحبت کنند و در پایان جایزه ها را به بچه ها بدهند.
۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۲ ۰ نظر

حرف زدن موقع نماز

چهار نفر براى نماز به مسجد رفتند، و مشغول نماز شدند. 

در این هنگام مؤذن مسجد، وارد مسجد شد. 

یکى از آن چهار نفر در نماز به او گفت: اى مؤذن! آیا وقت شده بود که اذان گفتى؟!

دومى گفت: آهاى! در نماز سخن گفتى و نمازت باطل شد!

سومی گفت: تو خودت هم که سخن گفتی! نماز تو هم باطل شد!

چهارمى گفت: شکر خدا که من در نماز حرف نزدم! 

به این ترتیب، نماز هر چهار نفر باطل شد.

با این داستان به خوبی می توان حکم اینکه حرف زدن در  نماز آن را باطل می کند در ذهن پویندگان جا انداخت.
۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۴۰ ۰ نظر

پیر مرد قفل ساز و تشرف خدمت امام زمان (عج)

مردی از دانشمندان، سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. 

مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد.

معروف است، هرکس بدون وقفه، 40 شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت.

این مرد دانشمند مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود)

تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله(عج)، در  بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»

او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. 

و اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند:

به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن!

در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را 3 ریال از من بخرید؟ من به این 3 ریال پول احتیاج دارم.

پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: 

«مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون 8 ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به 7 ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از 1 ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من 7 ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن 8 ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، 1 ریال ارزان تر خریداری می کنم.»

پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را 3 ریال از من نخرید. تو اکنون میخواهی 7 ریال از من بخری..؟! 

به هرحال پیرمرد قفل ساز، 7 ریال به آن زن داد و قفل را خرید.

وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمود: 

«مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. 
ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم.

از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد.

از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای 3 ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی 3 ریال از او بخرد.  درحالی که این پیرمرد به 7 ریال خرید. 

به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو می کنیم.»
 


منابع:

کیمیای محبت

رمز مشرّف شدن به محضر امام زمان(عج)، ص14

عنایات حضرت مهدی(ع) به علما و طلاب، ص204-202

سرمایه سخن، ج1

ملاقات با امام عصر، ص268


۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر

ماجرای سید کریم پینه دوز

سید کریم پینه دوز ، که در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی اشتغال داشت ، از راه توسلات مداوم به امام حسین(ع) به مقامی دست یافته بود و بنا به گواهی جمع کثیری از علما ، امام زمان (عج) هرهفته به دیدار او می رفت.
در یکی از این تشرف ها ، وقتی سید کریم مشغول تعمیر کفش کهنه ای بود، امام عصر(عج) وارد مغازه او میشود.
سید، حضرت را احترام می کند و ضمن گفت و گو با ایشان به تعمیر کفش ادامه می دهد.در حین گفتگو حضرت رو به او کرد و فرمود:سید کریم آیا کفش مرا هم تعمیر می کنی؟ سید کریم از روی صداقت گفت :آقاجان با کمال منت! به چشم! اما چون قول داده ام ، ابتدا باید این سه کفش را بدوزم. دقایقی دیگر حضرت تقاضای خود را تکرار کرد.
سید کریم دیگر طاقت نیاورد، برخاست و مولایش را در آغوش گرفت ، پیشانیش را بوسید و گفت : من غلام و نوکر و خاک پای شمایم، این همه مرا امتحان نکنید! حضرت او را دلداری داد و پایبندی اش بر قول و قرارش را مورد تمجید قرار داد.

منبع:سیف اللهی، محمدحسن، آقا شیخ مرتضی زاهد،ص119

۱۱ دی ۹۳ ، ۰۸:۳۲ ۱ نظر