مرد فقیری اومد پیش پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلّم و یه کاسه انگور اورد برای حضرت آورد.
حضرت انگور اول رو در دهان گذاشتند و لبخند زدند سپس انگور دوم همینطور حبه حبه میخوردند و تبسم می نمودندو مرد فقیر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و همینطور خوشحالی اش بیشتر میشد با دیدن صورت متبسم پیامبر اصحاب متعجب بودند چون پیامبر عادت داشت هرچه ک براشان می اوردند اصحاب را در ان شریک میکردند ولی تا اخر کاسه انگور رو تنهایی تناول فرمودند و مرد از خوشحالی می خواست پرواز کند،پیامبر از او تشکر نمود و مرد مرخص شد.
اصحاب عرض کردند یا رسول الله شما همیشه اصحاب را شریک میکردید
و ...پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:حبه اول را که خوردم متوجه شدم انگور تلخ است،ترسیدم اگر یکی از شما از آن بچشد و چیزی اظهار کند خوشحالی مرد خراب شود و دلش بشکند،بخاطر همین به تنهایی خوردم...