داستان تشرف یک راننده کامیون خدمت امام زمان (عج) از زبان حجت الاسلام والمسلمین عالی
روزى بازرگانى از اهالى بغداد از بهلول پرسید: اى بهلول عاقل ! من چه بخرم تا منفعت زیاد نصیبم گردد؟
بهلول جواب داد: آهن و پنبه .
آن تاجر رفت و آهن و پنبه خرید و انبار کرد و در مدت کوتاهى همه آنها را فروخت و سود فراوانى نصیبش گشت .
باز نزد بهلول آمد و این بار گفت : اى بهلول دیوانه ! این بار چه بگیرم تا سود کنم ؟
بهلول گفت : این بار پیاز و هندوانه بگیر!
تاجر رفت و تمام سرمایه خود را داد و پیاز و هندوانه خرید و در انبار کرد اما خریدار پیدا نشد و کم کم هندوانه و پیاز او خراب شد و گندید و تمام سرمایه اش را از دست داد.
تاجر با ناراحتى و عصبانیت نزد بهلول آمد و معترضانه به او گفت : بار اول با تو مشورت کردم ، آهن و پنبه خریدم و سود کلانى بردم ولى این بار با پیشنهاد تو پیاز و هندوانه خریدم که گندید و کسى نخرید، در نتیجه ورشکست شدم .
بهلول در پاسخ گفت : بار اول به من گفتى : اى بهلول عاقل ... من نیز طبق عقل ، تو را راهنمایى کردم و نتیجه خوبى گرفتى ولى این بار به من گفتى اى بهلول دیوانه من هم از روى دیوانگى به تو دستور دادم و نتیجه بدى گرفتى تازه من چیزى بدهکار نیستم یک حرف زدم سود بردى و یک حرف زدم ضرر کردى و با توجه به سود و زیان دو معامله تو به وضع اول برگشتى !.
به این ترتیب تاجر بیچاره ، نتیجه بدزبانى خود را گرفت و فهمید که ((از ماست که بر ماست ))
داستانها و پندها، ج 9، ص 106
از یکى از ستارگان علم و فضیلت حکایتى نقل شده که آیات و روایات و تجربه نیز، با آن مطابقت دارد:
این دانشمند اسلامى در مسجد جامع اصفهان نماز مى خواند. شبى پسرش را با خود به مسجد آورده بود. پسر از ورود به مسجد خوددارى کرد و در حیاط مسجد نشست . پس از رفتن پدر، به مشک آبى که در حیاط مسجد بود، سوزنى فرو برد و با آبى که از آن مى ریخت ، بازى مى کرد!
پس از پایان نماز، پدر از این موضوع خبر یافت و بسیار ناراحت شد، به خانه رفت و به همسرش گفت :
من در تغذیه و رعایت آداب و رسوم اسلامى ، پى و پیش از انعقاد نطفه و در دوران کودکى فرزندمان سعى تمام کرده ام ، ولى عمل امروز این کودک ، نشانگر تقصیر یکى از ماست .
مادر گفت : یاد دارم که در هنگام باردارى به منزل همسایه رفته بودم که درخت انار آنها توجه مرا به خود جلب کرد، به یکى از انارها سوزنى فرو بردم مقدارى از آب انار را چشیدم !
آرى ، غذاى حرام و شبه ناک در هر دورانى از زندگى ، اثر نامناسب بر انسان مى گذارد و در رفتار او بروز خواهد کرد و مى بینم که سوزنى که مادر، در دوران باردارى به انار درخت همسایه فرو کرده ، در تکوین شخصیت کودک اثر گذاشته است !(1).
و نیز حکایت شده که : ((بایزید)) بسطامى سالیانى چند به عبادت پرداخت ، ولى از عبادتش لذت و حلاوتى احساس نمى کرد. روزى نزد مادر آمد و گفت : مادر! مدتى است که به عبادت پروردگار مشغولم ، ولى شیرینى عبادت را درک نمى کنم . فکر کن ، ببین آیا موقعى که در رحم تو بودم یا کودکى شیرخوار بودم ، چیزى از غذاى حرام خورده اى یا نه ؟
مادر ((بایزید)) مدتى دراز در این باره اندیشید و سپس گفت : فرزندم ! وقتى که تو در رحم من بودى روزى به پشت بام رفته بودم ، ظرف غذایى از همسایه آنجا بود و بى اجازه صاحبش مقدارى از آن غذا خوردم .
((بایزید)) گفت : اکنون برایم معلوم شد که چرا طعم شیرین عبادت را نمى چشم ، برو نزد صاحبش ، داستان را بگو و از وى رضایت بگیر(2).
تاجرى آیت الله العظمى مرعشى (رحمه الله) را به میهمانى دعوت کرد. ایشان بعد از میهمانى شب در خواب حضرت مهدى (عج) را دیدند که فرمودند: دستت را سر هر سفره اى دراز مکن . وقتى ایشان تحقیق کردند فهمیدند مال صغیر در اموال تاجر بوده است و از آن به بعد بیشتر از قبل ، دقت مى کردند و به هر مهمانى نمى رفتند.
آیت الله فهری نقل میکند که جناب شیخ رجبعلی خیاط به ایشان فرمود:
« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم میآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب میدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه میگیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »
دانلود کلیپی از حاج آقا قرائتی داستان دیوانه کاشانی
مرد که طلا براى او حرام است حتى زنجیر طلا حتى حلقه طلا به بعضى جوانها میگوییم حلقه طلا حرام است مىگوید نامزدى است! مىگویم خوب اگر نامزدى شد حلال مىشود؟ با اسم نامزد که حرام حلال نمىشود یک کسى جگر بو مىداد روى منقل گربهها جمع شدند فورى گفت بلاله بلاله!!! این فکر کرد که مثلا اگر بگوید بلاله گربهها مىروند؟ اگر به جگر گفتیم بلال که گربهها نمىروند که اگر ما به طلاى حرام گفتیم نامزدى، نامزدى حرام را حلال نمىکند. برای خنده هم همینطور است صرف اینکه بگوییم جوک است و ... مطلبی ک خندیدن به آن حرام است را حلال نمی کند.
این آیه «اهدنا الصراط المستقیم» خدایا ما را در راه مستقیم قرار بده راهی که... راه میانه. در جستجوی راه مستقیم راه اعتدال نه افراط نه تفریط نه تند نه کند حتی در خنده و گریه
قرآن انتقاد میکند میگوید «تفرحون فی الارض بغیر الحق» «تفرحون» شما فرح تفرحون یعنی فرح شادی «بغیر الحق» «بغیر الحق» شادی میکنند مثلا به یک چیزی که حق نیست چیه؟! چته؟! حل کردم چی چی حل کردی؟ جدول روزنامه را خوب روزنامه جدول اش چی بود؟ روزنامه گفته بود یک خیابان دو حرفی قدیمی تهران را پیدا کنید من 45 دقیقه جوانیام را دادم خیابان دو حرفی قدیمی تهران را توی جدول حل کردم خیابان ری حالا مثلا اگر خیابان سه حرفی بود چی میشد؟ خوب چه مشکل را حل کردی؟ کجا را گرفتی؟ کدام مشکل خودت را حل کردی؟ کدام مشکل جامعه را حل کردی؟ بسیاری از تفریحهای ما پایش به جایی بند نیست الکی خوش است ما چند رقم آدم داریم الکی، کلکی، چپکی، الکی خوش دل اش به چیزی خوش است که عرض کنم که... «بغیر الحق».
شادی خوب شادی خوب آنجایی است که اول فکرمان تغذیه بشود گاهی آدم شاد میشود که رنگ کفش اش با رنگ جورابش به هم میخورد میگوید خوب الحمدلله تمام مشکلات مملکت حل شد الان رنگ پیراهنم با رنگ جورابم با رنگ کفشام به هم میخورد شاد است؟!!!
اگر خدا رحمتی به تو کرد «فبذلک فلیفرحوا» «فبذلک فلیفرحوا» اگر میخواهید شاد باشید فرحتان این باشد. شادید به چه چیزی شادید؟ خدا فضلی به من کرد چه فضلی؟ مطلب خوبی را یاد گرفتم مطلب خوبی که مفید باشد... هر مطلبی هم فایده ندارد...
گاهی انسان یک چیزهایی میداند کوه هیمالیا چند متر است؟ خوب مثلا بدانی کجا را گرفتی ندانی کجا خراب میشود که چی؟ بسیاری از درسهایی که ما میخوانیم یک چیزهایی که اگر بدانیم جایی آباد نمیشود ندانیم جایی خراب نمیشود
یک کسی یک چیزی گفت همه خندیدند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) هم یک لبخندی زد با اینکه حرفش خندهای نداشت برای اینکه اونطرف ضایع نشه...
هدف نباید جوک گفتن باشد یعنی دلقک مردم نشویم و امیرالمومنین علیه السلام امام حسن ع رو در این باره هشدار می دهند.
مزاح در سخن مانند نمک در غذاست
اهمیت موضوع در در روایات :
- امام باقر(ع) میفرماید: «با روی گشاده و خندان با برادرت دیدار کن».
- بعضیها میگویند خوشا به حال فلانی که شاد است ولی پیامبر عزیز ما میفرماید در لذتی که بعد از آن آتش باشد، خیری نیست.
-تعادل بین حزن و شادی بسیار مهم است. اگر حزن آدمی بر شاد یاش غلبه بکند عقدهای، بدبین و گرفته میشود و نشاط ندارد. در جامعهای که حزن بر شادی پیروز شود انسان و جامعه فلج میشود. در مقابل اگر شادی پیروز شود انسان عیاش میشود، هوسبازی میکند و دنبال لهو و لعب میرود.
-امام رضا(ع) در حدیثی میفرمایند: سعی کنید اوقات خود را به 4 قسمت تقسیم کنید؛ بخشی را به راز و نیاز با خدای بینیاز و مناجات کوچکترین با بزرگترین قرار دهید. قسمتی را برای کسب و کار و تلاش و پیدا کردن خرجی حلال برای اداره زندگی و بخشی هم برای رفتوآمد و نشست و برخاست با افراد مومن و مطمئن. در نهایت نیز زمانی برای تفریحات سالم و لذتهای حلال و گردش و ورزش و استراحت.» جالب است که امام رضا(ع) در ادامه میفرمایند اگر میخواهید به آن 3مورد برسید باید اول به این مورد توجه کنید که تا لذت و تفریحی نباشد، نشاطی در دیگر کارها نخواهد بود.
- امام کاظم(ع) میفرماید: کسی که مومنی را شاد کند اول خدا را شاد کرده؛ دوم رسول خدا و سوم ما اهلبیت را شاد کرده است.
- آوردهاند که پیامبر لب به سخن نمیگشود مگر اینکه لبخند میزد.
خنده
- پیامبر اعظم فرمود: «خنده بر 2 قسم است: خندهای که خدا آن را دوست دارد و خندهای که خدا آن را دشمن دارد. اما خندهای که خدا آن را دوست دارد، لبخندی است که مرد در اثر شوق دیدار به روی برادرش میزند. خندهای که خدای تعالی آن را دشمن دارد. این است که مرد برای خندیدن یا خنداندن دیگران سخن ناروا و باطلی بگوید که به سبب آن در جهنم سرنگون میشود».
- مومن را از بسیار خندیدن منع کردهاند. امام صادق(ع) میفرمودند که خنده بسیار، دل را میمیراند. یا اینکه فرمودند خنده بسیار دین را آب میکند همانطور که آب، نمک را. البته در نوع خندیدن هم باید دقت کرد. نباید قهقهه زد، چرا که آوردهاند افراد کم ظرفیت جاهل هستند و وقتی خندهشان میگیرد قهقهه میزنند و وقتی هم گریه میکنند جیغ میکشند.
مردی در کاشان به حمام رفت. وقتی لباسهایش را بیرون آورد همه به او گفتند: اَه اَه. چه آدم کثیفی. وقتی این برخورد را دید دوباره لباسهایش را پوشید تا از حمام بیرون برود. گفتند کجا میروی. گفت میروم حمام تا بیایم حمام!